هنرکده

رویدادهای فرهنگی وهنری

هنرکده

رویدادهای فرهنگی وهنری

پشت صحنه سریال مرگ تدریجی یک رویا

هنرکده:کار کردن با فریدون جیرانی در فیلم هایش در هر سمتی که باشد آنقدر لذت بخش است که سختی های کار شبانه روزی در مقابل آن هیچ است . برخوردهای جیرانی سر صحنه فیلمبرداری آنچنان صمیمانه است که حتی اگر عصبانی هم شود از دست او ناراحت نمی شوی . خوشحالم از اینکه در سه گانه ستاره ها به همراه رضا درمیشیان ....

هنرکده:کار کردن با فریدون جیرانی در فیلم هایش در هر سمتی که باشد آنقدر لذت بخش است که سختی های کار شبانه روزی در مقابل آن هیچ است . برخوردهای جیرانی سر صحنه فیلمبرداری آنچنان صمیمانه است که حتی اگر عصبانی هم شود از دست او ناراحت نمی شوی . خوشحالم از اینکه در سه گانه ستاره ها به همراه رضا درمیشیان عزیز و در سریال سفر به تاریکی به تنهائی دستیار او بوده ام . البته در سریالش ، در تهران بهداد امینی هم همراه خوبی برایم بود . اما ادامه کار در ترکیه را متاسفانه تنهای تنها بودم و حتی اصرارهای پیاپی و مداوم من و گهگاهی جیرانی نیز نتوانست باعث شود تا تهیه کننده محترم سریال به حضور بهداد امینی در اکیپ حاضر در استانبول رضایت دهد . با تمام این اوصاف از جیرانی و سایر افراد گروه ، از بچه های گروه فیلمبرداری و صدا گرفته تا بازیگران دوست داشتنی این مجموعه خاطرات خوب و به یادماندنی ای برایم باقیمانده است که اگر قرار باشد روی کاغذ بیاورم به قاعده یک دیوان می شود . لذا بخش کوچکی از خاطرات این سفر را بعنوان گزارش پشت صحنه سریال برایتان بازگو می کنم . به این امید که مورد قبول واقع شود . ضمنا از نوشتن خلاصه داستان این سریال هم معذورم . چرا که جیرانی عادت ندارد که قبل از پایان فیلمبرداری کارهایش قصه فیلم را به اصطلاح لو دهد و من هم نمی خواهم که باعث رنجش او شوم ...

 

یکی از روزهای اردیبهشت سال 86 گروهی حدود سی نفر متشکل از کارگردان ، فیلمبردار ، صدابردار ، طراح صحنه و لباس ، طراح گریم ، گروه تولید و تدارکات به همراه دستیارانشان با اتوبوسی که در اختیارمان قرار گرفته به میدان تقسیم – یکی از معروفترین مراکز تجاری استانبول – می رسیم . میدان را دور زده و از ساختمان ها ، مغازه ها و پاساژهای شیک و رنگارنگ و عابرینی که خوش پوش به نظر می رسند اندکی دور می شویم و از خیابان اصلی شهر در فاصله ای دویست متری وارد منطقه ای می شویم که بسیار شبیه محله دروازه غار خودمان است . محله ای که فقر و فلاکت از سر و رویش می بارد و این اختلاف طبقاتی با فاصله مکانی بسیار اندک باعث تعجب همگان می شود . رخت و لباس هایی که از تراس خانه های قدیمی و فرسوده بصورت نامرتب آویزان شده است ، کودکانی که با لباس های کهنه و مندرس با توپ پلاستیکی و طناب مخصوص لباس در کوچه های باریک و پر از زباله در حال بازی هستند . زنانی که با وضعیتی اسفناک کنار درب خانه هایشان نشسته اند و در حال گپ و گفتگو با همسایه های دیگرشان هستند . مردانی که بخاطر اعتیاد به مشروبات الکلی و مواد مخدر در گوشه و کنار کوچه و خیابان ولو شده اند ، پسران زن نمایی که سر کوچه با آرایش آنچنانی و غلیظ زنانه - به اصطلاح ترک ها - در انتظار شکار خود به سر می برند و آنقدر انتظار می کشند تا شاید جوان خامی را برای هوسرانی به خانه های فساد خود راهنمایی کنند و ده ها منظره چندش آور دیگر که قطعا حکایت از فرهنگ غلط و فقر آن محله دارد ، از نشانه های این اختلاف طبقاتی است و حال روحی و روانی هر رهگذری را که برای اولین با از آنجا عبور می کند دگرگون می سازد .

         با رسیدن اتوبوس به درب خانه ای قدیمی که شبیه عمارت است و این خود حکایتی دارد ، عوامل گروه پیاده شده و با راهنمایی لیدرهای ایرانی و ترک وارد آن مکان می شویم . یکی از لیدرهای ایرانی که سالهاست مقیم استانبول است توضیح می دهد که این عمارت در زمان حکومت عثمانی ها ساخته شده و به نوعی مکانی برای عبادت یهودی ها بوده و بعدها توسط یک ترک خریداری می شود و الان نیز از طبقات مختلف آن به عنوان انبار ، نمایشگاه نقاشی ، سالن تمرین موسیقی و تئاتر ، لوکیشن برای فیلمبرداری فیلم ها و سریال های ترک زبان ، برگزاری مراسم عروسی و جشن های مختلف و ... استفاده می شود و یادآوری می کند که ما اولین گروه ایرانی هستیم که آنجا را برای انجام فیلمبرداری انتخاب کرده ایم .

وارد که می شویم ، در و دیوارهای قدیمی آن که البته مرمت و بازسازی شده حکایت از تاریخ تمدن عثمانی دارد . راه پله های پهن آن ، پنجره های عریضی که در ضلع های شمالی و جنوبی ساختمان واقع شده ، دیوارهای آجری ضخیم و درب های چوبی کنده کاری شده آن ، همه و همه خاطره انگیزند و حیرت آور . ارتفاع هر طبقه از ساختمان نیز چیزی حدود پنج متر است ، که البته هنوز در حال بازسازی است .

کم کم وارد طبقه پنجم ساختمان می شویم و گروه با انتقال وسایل و لوازم فیلمبرداری در آنجا مستقر می شوند . به گفته برنامه ریز سریال قرار است به مدت یک هفته در اینجا فیلمبرداری انجام شود که البته برنامه ریزی اش حساب شده از آب در  نمی آید و حدود دو هفته متوالی کار فیلمبرداری در این مکان به طول می انجامد .

با استقرار گروه ، بازیگران برای انجام گریم و پوشیدن لباس به اتاق مخصوصی که برایشان در نظر گرفته شده است می روند و من نیز تا آماده شدن آنها فرصت را غنیمت شمرده و با تعدادی از بچه های گروه از روی کنجکاوی ، اتاق ها را یکی یکی ورانداز می کنیم و به طبقه فوقانی سرک می کشیم . اینجا اما با همه طبقات تفاوت اساسی دارد و آن را طوری ساخته اند که انگار کافه ای است بسیار شیک و دلربا برای عیش و نوش افرادی خاص . افرادی که برای خرج کردن و تفریح به آنجا می آیند . کاناپه های خوش رنگ ، میزها و صندلی هایی با رنگ قهوه ای سوخته ، پیشخوان و قفسه هایی با بطری ها و لیوان های رنگارنگ و متنوع ، سرویس های بهداشتی شیک ، در و دیوار و سقف شیب دار چوبی جلاکاری شده و ... همه و همه نشان از تجمل گرایی این مکان دارد و واقعا با سایر طبقات زمین تا آسمان تفاوت دارد .

از آنجا با حیرت بیرون می آییم و به طبقه پنجم بازمی گردیم . حالا دیگر گروه آماده می شوند تا فیلمبرداری را آغاز نمایند . قرار است سکانسی جلوی دوربین برود که در آن ستاره اسکندری ( در نقش ساناز عظیمی ) ، پولاد کیمیایی ( در نقش آراس مشرقی ) و هانده شن ( در نقش ترکان ) بازی دارند . تمام افراد گروه آمادگی خود را اعلام می کنند . 

صدا ، دوربین ، حرکت ...

این کلمات را فریدون جیرانی کارگردان سریال می گوید و با گفتن آخرین کلمه بازیگران کارشان را شروع می کنند .

ساناز و آراس به درب چوبی اتاقی می رسند و ساناز قصد دارد در بزند . آراس اما نمی گذارد و مخفیانه داخل اتاق را نگاه می کند و سپس با اشاره سر به ساناز می فهماند که حالا می تواند در بزند . ساناز در می زند و آراس از او می خواهد که سکوت کند . صدای پای کسی از پشت در شنیده می شود . آراس و ساناز به هم نگاه می کنند .

صدای ترکان ( به ترکی ) : کیه ؟

         ساناز می خواهد حرف بزند که آراس اجازه نمی دهد و خودش جواب می دهد .

آراس ( به ترکی ) : سرایدار ...

         صدای باز شدن چفت در می آید و در باز می شود . ترکان با دیدن ساناز و آراس قصد دارد در را ببندد ، اما آراس مانع می شود و هر دو وارد اتاق می شوند . ترکان عقب عقب می رود . ساناز به سمت او می رود . آراس هم پشت سر او جلو می رود .

ترکان ( به انگلیسی ) : اگه همین الان از اینجا بیرون نرید ، داد می زنم که دزد اومده ...

آراس ( به انگلیسی ) : داد بزن ... پلیس های استانبول برات جایزه گذاشتن .

ساناز ( به انگلیسی ) : پولارو بده ، تا همه چیز تموم بشه .

         ترکان خودش را به پشت میزی که کنار پنجره قرار دارد می رساند .

ترکان ( به انگلیسی – رو به ساناز ) : باشه ... ده درصد برای تو ، ده درصد هم برای این دیوونه .

آراس ( به انگلیسی ) : نه ... تو ده درصدتو بردار و بقیه پولا رو بده من .

ترکان ( به انگلیسی – رو به ساناز ) : قبوله ... همون که این گفت .

ترکان کیف سامسونتی را از زیر میز بیرون آورده و روی میز می گذارد و درب آن را باز می کند . ناگهان چشمش به یک بطری مشروب که روی میز قرار دارد می افتد و از ساناز می خواهد تا جلوتر برود . ساناز جلو می رود و ترکان بطری را به سرعت برداشته و بر سر او می کوبد . ساناز روی زمین می افتد و بیهوش می شود . آراس قصد دارد به ترکان حمله کند . اما ترکان از داخل کیف سامسونت که باز است اسلحه ای را در می آورد و به سمت او شلیک می کند . آراس که گلوله به پهلوی سمت راستش اصابت کرده ناگهان به سمت ترکان هجوم می برد و با کف پاهایش ضربه ای سنگین به او می زند . ترکان کنترلش را از دست داده و مثلا از پنجره اتاق به بیرون پرت می شود و به کف خیابان سقوط می کند . آراس از لای پنجره به پائین نگاه می کند و جسد او را می بیند .

جیرانی کات می دهد و خوشحالی اش را از این سکانس با لبخند همیشگی اش و گفتن خسته نباشید به بازیگران و سایر عوامل گروه ابراز می نماید و همه افراد برای بازیگران دست می زنند . گروه برای فیلمبرداری ادامه سکانس به سمت راه پله ها می روند و وارد کوچه جلوی درب ورودی می شوند . قرار است لحظاتی را استراحت کنند تا گروه فیلمبرداری و صحنه و همچنین پیمان ابدی ( بدلکار معروف فیلم ها و سریال های ایرانی که کارش را با بدلکاری در فیلم ها و سریال های آلمانی نظیر هشدار برای کبری یازده  ، پلیس اتوبان پلیس موتورسوار و ... آغاز کرده است ) مقدمات فیلمبرداری سکانس پرت شدن ترکان از پنجره طبقه پنجم به کف کوچه را آماده کنند .

پیمان ابدی با همکاری افراد گروه صحنه ، کارگردانی و تدارکات کارتن های خالی تخم مرغ را به ارتفاع دو متر و طول و عرض دو و نیم متر روی هم می چیند و سپس از همه می خواهد تا اطراف آن محوطه را خلوت کنند . سه دوربین در زوایای مختلف مستقر می شوند و افراد گروه نیز با دلشوره و ناباورانه در گوشه ای ایستاده اند تا به تماشای این حرکت آکروباتیک و به زعم خودشان خطرناک بنشینند . پیمان ابدی به طبقه پنجم ساختمان باز می گردد و می خواهد بدون استفاده از طناب خودش را بجای ترکان به پائین یعنی روی کارتن های کف خیابان پرت کند . جیرانی و گروهش نگرانند و با بیسیم از او می پرسند که مطمئن است که طناب لازم ندارد و خطری او را تهدید نمی کند ؟ و او پاسخ می دهد که این کار برایش همچون آب خوردن است و بهتر است کسی نگران نباشد تا او انرژی بگیرد . جیرانی از گروه فیلمبرداری ، صدا ، صحنه و لباس و سایرین می خواهد تا آمادگی خود را اعلام کنند ، چرا که این پلان بیشتر از یک برداشت قابل اجرا نخواهد بود و همگی اعلام آمادگی می کنند . پیمان ابدی برای اینکه پرت شدنش از بالای ساختمان به کف خیابان طبیعی تر به نظر برسد با هماهنگی گروه لباس و گریم ، لباس های بازیگر نقش ترکان را به تن می کند و کلاه گیسی را که شباهتش را به او بیشتر می کند بر روی سرش می گذارد و با اعلام آمادگی او ، کار شروع می شود .

اینک دو طرف کوچه منتهی به خانه قدیمی پر از تماشاچی شده است . همان کودکان ژنده پوش و زنان کوچه نشین و حتی مردان مست و خمار و پسران زن نمایی که دست از کارهای روزمره شان کشیده اند و به همراه تعدادی از عابرین با تعجب و حیرت فراوان با همهمه به تماشای این صحنه نشسته اند .

جیرانی که مضطرب تر از دیگران به نظر می رسد اعلام سکوت می کند و ما نیز با همکاری همراهان ایرانی و ترک خود از همگی می خواهیم که ساکت باشند و ناگهان سکوتی باورنکردنی همه جای کوچه را فرا می گیرد .

دوربین های فیلمبرداری قبل از اعلام جیرانی روشن شده اند . حتی افرادی که برای تماشا آمده اند نیز موبایل های دوربین دارشان را به سمت بدلکار ایرانی مان نشانه گرفته اند . بعضی ها نیز چشم هایشان را بسته اند . نفس در سینه ها حبس شده است و سکوت کامل کوچه را فرا گرفته است . جیرانی شمارش را آغاز می کند ...

صدا ...

صدابردار : صدا رفت ...

دوربین ...

فیلمبردار : دوربین رفت ...

حرکت ...

حرکت ...

  انگار ابدی صدای جیرانی را نمی شنود . و این بار جیرانی با اشاره دستش حرکت را اعلام می کند .

حرکت ...

پیمان ابدی ناگهان خودش را در زمین و آسمان رها کرده و درست به سمت  کارتن ها فرود می آید و در فاصله دو متری رسیدن به کارتن ها با یک حرکت آکروباتیک پشتک زده و با پاهایش و بخشی از کمرش روی کارتن ها می افتد و فرو می رود .

پس از چند ثانیه با اعلام کات ، تعدادی از افراد گروه با نگرانی به سمت محل فرود آمدن بدلکار پر دل و جرات هجوم می آورند ، اما ابدی خود از جایش بلند شده و از لابلای کارتن های له شده بیرون می آید . ناگهان شادی همه کوچه را فرا می گیرد و افراد گروه و متعاقب آن غریبه ها شروع به دست زدن و تشویق ابدی می کنند . جیرانی هم که نمی تواند خوشحالی اش را پنهان کند دیگران را همراهی می کند و دست می زند و سپس به سوی ابدی رفته و دست او را می فشارد .

با گفتن خسته نباشید توسط جیرانی ، بچه های گروه لوازمشان را جمع می کنند و برای بازگشت به هتل محل اقامت آماده می شوند . آنها قطعا امروز را فراموش نخواهند کرد . چرا که این هیجان و شاید هم برای بعضی ها دلشوره ناخواسته ، حداقل به این زودی ها تکرار نخواهد شد و تا مدت ها در خاطره ها خواهد ماند ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد