وقتی ماریا، بانوی زیبای من باشد" / یادداشتی بر فیلم عاشق ساخته افشین شرکت | |
سینمای ما - ندا میری: نمی دانم مشکل از ماست که هنوز به باز شدن گره های داستان به این صور ابتدایی عادت نکرده ایم، یا در شخصیت پردازی فیلم "عاشق" ضریب هوشی، عنصر فراموش شده ای بوده است. فرض کنید که در خانه تان را بزنند و شما هم یک مهندس متمول با فرهنگ! باشید که می خواهید دسته گل های تان را به سرکار خانم پرستاری بسپارید که حتی به خودش زحمت نمی دهد گویش درب و داغان کوچه بازاری اش را ذره ای پنهان کند. اینجا هنوز از عشق و عاشقی هم خبری نیست و جناب آقای مهندس به زحمت حتی نیم نگاهی به این پرستار 38 ساله! می کند. یک پرستار قلابی با یک معرفی نامه قلابی به همین سادگی استخدام می شود. (هنوز نکته اش را نگرفته اید؟ اینجا با کلی ماجرا و آدم قلابی طرفیم. خب این یک نسخه قلابی از شاهکار رابرت وایز، آوای موسیقی است! ) هانیه توسلی در نقش گوگو (اکرم صادقی) آغاز دلگرم کننده ای ندارد. هرچند که با پیش رفتن فیلم و تبدیل شدن اش از گوگوی دزد و ولگرد به خانم صادقی پرستار، توسلی کم کم باور پذیر تر می شود به قول خودمانی تر اش نقش بیشتر روی اش می نشیند. مسئله این است که هر آدمی به یک دلیل و عذر و بهانه ای راهی سینما می شود. اصلا دلیل گزینش فیلم برای دیدن هم به همین دلایل وابسته است. اما دیدن آخرین فیلم افشین شرکت انواع و اقسام آدم ها را نا امید می کند. مشتری های آخر هفته ای سینما که آمده اند چیپس و پفکی بزنند و دور همی و غشغشه ای، سر خورده تر از سینما رو های حرفه ای از در سالن خارج می شوند. از بس که "عاشق" از دیالوگ خوب (ترجیحا متوسط) و نمک و شیرینی بجا بی نصیب است. تا جایی که حتی نمی تواند یک خنده نصف و نیمه از مخاطب اش بگیرد. تماشاگرهای جدی تر، مطمئنا تجربه این همه قطع بی موقع و بی جا در یک فیلم را ندارند. تراولینگ دوربین در بعضی صحنه ها بیشتر از دیالوگ ها (که البته قرار بوده بامزه باشند) تماشاچی را به لبخند وا می دارد. نور پردازی و فیلمبرداری عاشق اینقدر نا امید کننده هست که دیدن نام تورج منصوری به عنوان مدیر فیلمبرداری در تیتراژ پایانی میخکوبمان کند. و اما موسیقی! به نظر شما از فیلمی که قرار است اقتباس آزادی باشد از آوای موسیقی، اولین توقع من بیننده چه چیزی می تواند باشد؟ " دو، آهوی کوهی، آهوی کوهی ماده، ر، قطره ای از خورشید، می، حرفی که اسم من با اون شروع می شه، فا، راه، یک راه طولانی برای دویدن، سل، سوزنی که نخ ازش می گذره، لا، نتی که دوختن رو دنبال می کنه، سی، یک چایی با نون و مربا، حالا دوباره از اول .." خاطرتان هست؟ ماریای عزیز آوای موسیقی در فضای آزاد با بچه های شیطان و سر به هوای کاپیتان زمزمه می کرد. 40 سال گذشته و این آواز ها هنوز بخشی برجسته از خاطرات ما هستند. متاسفانه موسیقی "عاشق" یک نا امیدی کامل است. کاش حداقل عوامل فیلم، ماجرای این اقتباس را به روی خودشان نمی آوردند. (اینقدر شباهت های "عاشق" با "آوای موسیقی" در سطح و البته خام مانده اند که مطمئنا اگر این یادآوری نبود، کمتر کسی نکتهاش را می گرفت!) این که عاشق چقدر در رعایت الزامات نخست یک اثر سینمایی ناتوان است و از ساده ترین مولفه های مورد نیاز بی بهره است، بحثی است که ترجیح می دهم از آن بگذرم. این که اگر4 تا بچه را به حال خودشان رها می کردیم که آوازی بخوانند و احیانا حرکات موزونی هم لحاظ کنند، حتما نتیجه کار از این ترکیب عجیب و غریبی که روی پرده می بینیم، خوش آیندتر می شد. (به حضور دختر بزرگ خانواده با دست و پایی بسته در صحنه های رقص جدا احتیاجی نیست). و یا حتی تحول این آدمها که هیچ دلیل درست و حساب ای ندارد و اگر هم دارد ما در لذت کشف و شهودش شریک نمی شویم. طراحی صحنه و طراحی لباس فیلم در حدی خنده دار از کار در آمده که نام مجید میرفخرایی هم هیچ کمکی به تعدیل نظر بیننده نمی کند. از تمام اینها بگذریم، مشکل من با "عاشق" افشین شرکت این است که اینجا ما با یک برداشت آزاد از "آوای موسیقی" طرف شده ایم. بی شک حتی کسانی که سر و سری با سینما هم ندارند، تجربه اشکها و لبخندها را از سر گذرانده اند. برداشتی که متاسفانه در نهایت بی سلیقگی و خامی مفرط صورت گرفته است. نکته اصلی "آوای موسیقی"، عشق است و تکاملی که ماریا را از عشق خام به طبیعت و موسیقی به عشق جا افتاده اش به کاپیتان و مفهوم خانواده می رساند. این که اثر رابرت وایز هنوز اینقدر زنده است، از داستان ساده اش نمی آید (با وجود فیلمنامه بسیار محکم اش)، از سکانس های محشر موزیکال اش و هزار و یک ویژگی منحصر به فردش نیز. ما در اثر رابرت وایز همراه با ماریا به مفهومی از عشق و تعالی که مهمترین نتیجه عشق است دست می یابیم. و این از چیدمان صحیح عناصر داستان و نشانه های آشکار و فلسفه عمیق پشت هر واقعه ناشی می شود. متاسفانه برداشت شرکت حتی اگر نام اش "عاشق" باشد از آن بی بهره است. تکرار یک داستان بدون آن ریزه کاری های دلچسب و بازسازی مضحک چندین سکانس جاودان (که البته بیشتر شبیه شوخی های سینمایی از کار در آمده اند) قطعا برای ساختن یک فیلم قابل تحمل یکی، دو ساعته کفایت نمی کند. ماجرای این اقتباس چیزی در حد همان ادای دین ها و برداشت های مکرر کارگردان از فیلمهای مطرح دیگر سینماست. ایرج نوذری دسته گل به دست از نرده های خانه هانیه توسلی بالا می رود و با یک صراحت لهجه مثال زدنی ابراز عشق می کند. (ریچارد گیر "زن زیبا" را که از یاد نبرده اید؟) ماجرای بانو شدن این گوگوی خوش سر و زبان هم که مایه هایی از سیر تکامل آدری هپبورن بی همتا در "بانوی زیبای من" می زند. فیلم افشین شرکت همان تشخص، اصالت و عمقی را ندارد که تک تک این فیلم ها را به آثار ماندگاری بدل کرده است. در هر حال، دیدن "عاشق" دو تا حسن بزرگ دارد، یکی "کیانوش گرامی" با سر طاس و سبیل کلفت که حسابی از تماشاچی دلبری می کند و به دل می نشیند. دوم این که بعد از تماشای فیلم افشین شرکت و رسیدن به خانه، بعد از سال ها غفلت شاید، DVD "آوای موسیقی" تان را که مدتی است گوشه ای خاک خورده است، بر می دارید و با فشردن دکمه Play دنیای جذابی را که ارنست لمن، رابرت وایز، ایروین کاستال، جولی اندروز، کریستوفر پلامر و .... برای تان تدارک دیده اند، دوره می کنید. کافی است تنها گریزی به مونولوگ جولی اندروز در یکی از سکانس های به یاد ماندنی فیلم بزنید. در حالی که لباس خواب پوشیده، روی تخت اتاق اش لم داده است و در حال یک گپ زدن اساسی با خداست: "خدایا! حالا فهمیدم چرا منو به اینجا فرستادی، برای اینکه این بچه ها رو برای روبرو شدن با مادر جدیدشون آماده کنم. من از تو می خوام که لطف خودت رو شامل حال این خانواده بکنی. خدایا، کاپیتان رو رستگار کن. خدایا، لیزل رو رستگار کن. خدایا، لوییزا، بریژیتا، مارتا و گرتل کوچولو رو رستگار کن. اوه! اسم اون یکی پسر رو فراموش کردم. اسمش چی بود؟ خدایا اون پسری رو هم که اسمش رو فراموش کردم رستگار کن ..." آمین! منبع خبر : سینمای ما |